پرسش از کودک

نويسنده:عبدالله صالحي
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم(ع)
روزي بر محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم و تصميم داشتم كه درباره شخصي به نام ابوالخطّاب سؤال كنم . همين كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام عليه السلام فرمود: اي عيسي ! چرا نزد فرزندم موسي - كاظم عليه السلام - نمي روي ، تا آنچه كه مي خواهي از او سؤ ال كني؟! من ديگر سخني نگفتم و براي يافتن حضرت موسي كاظم عليه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه يافتم ، كه نشسته بود و مدادي در دست داشت . چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : اي عيسي ! خداوند متعال در روز ازل از تمامي پيغمبران و خلايق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلي الله عليه و آله ؛ و نيز خلافت و جانشيني اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند. وليكن عدّه اي از افراد، ايمانشان حقيقت و واقعيّت ندارد، بلكه ايمان آن ها عاريه و ظاهري است ، كه ابوالخطّاب نيز از جمله همين افراد مي باشد. عيسي شلمقاني گويد: چون از آن كودك ، چنين سخني عظيم را شنيدم ، خصوصاً كه از نيّت و قصد دروني من آگاه بود، بسيار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پيشاني او را بوسيدم و اظهار داشتم : ذرّيه رسول اللّه صلوات اللّه عليهم ، بعضي از بعضي ارث مي برند و همگان يكي مي باشند. و پس از آن ، نزد امام صادق عليه السلام بازگشتم و جريان را برايش بازگو كردم ؛ و افزودم بر اين كه همانا او حجّت خدا و خليفه بر حقّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله است . سپس امام صادق عليه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالي كه داشتي ، از اين فرزندم - كه او را مشاهده نمودي - سؤال مي كردي ، تو را پاسخ كافي و كامل مي داد.